بازگشت به خويشتن؛
تاملی درانديشه و نوشتههاي مهديقلي خان هدايت (مخبرالسلطنه)
مظفر شاهدی

مهديقلي خان هدايت ملقب به مخبرالسلطنه در ميان رجال و سياستمداران ايران معاصر چهره شناخته شدهاي است. او فرزند عليقلي خان مخبرالدوله در سال 1243ش/1281ق متولد شد و تا 22 شهريور 1334 (که به دليل سقوط از پله و خون ريزي مغزي در سن 92 سالگي درگذشت) در قيد حيات بود. بدين ترتيب او دوران سلطنت ناصرالدين شاه، مظفرالدين شاه، محمدعلي شاه، احمد شاه، رضا شاه و بخشي از دوره سلطنت محمدرضا شاه پهلوي را درک کرده بود. مهديقلي خان در دوران کودکي و نوجواني با زبانهاي فارسي و عربي آشنايي تامي پيدا کرد و زبان فرانسه را به نيکي آموخته و در علوم تاريخ، جغرافيا و رياضيات تبحري بسنده يافته. او در سن 15 سالگي براي ادامه تحصيل راهي آلمان شد و دو سال در آن کشور اقامت کرد و در حاليکه جز فراگيري زبان آلماني دانش ديگري را دنبال نکرده بود، به ايران بازگشت و با درجه سرتيپي مترجم زبان آلماني در دربار ناصرالدين شاه شد. پس از مدتي به رياست پستخانه ارتقاء يافت و پس از درگذشت پدر در سال 1315 ق به دستور مظفرالدين شاه به مخبرالسلطنه ملقب شد و به رياست گمرکات و پستخانه آذربايجان منصوب گرديد. دو سال بعد به تهران آمد و در رأس مدارس دولتي قرار گرفت. در سفر دوم مظفرالدين شاه به اروپا به عنوان مترجم زبان آلماني در عداد ملازمان شاه قرار گرفت و در سال 1321 از راه ژاپن و امريکا و برخي سرزمينهاي ديگر به مکه مکرمه مشرف شد و يک سال بعد به ايران بازگشت و با شکلگيري نهضت مشروطيت در زمره مشروطهخواهان قرار گرفت و احياناً در ترغيب مظفرالدين شاه به قبول مشروطيت و اعطاي فرمان آن نقش داشت. در اولين کابينه پس از مشروطيت وزير علوم شد. او رابط مجلس و دولت بود و در تدوين نظامنامه انتخابات هم مؤثر بود. در چندين کابينه بعدي هم مقام وزارت داشت و در ماههاي پاياني مشروطه اول والي آذربايجان شد. پس از بمباران مجلس از راه روسيه به آلمان رفت. و پس از فتح تهران بار ديگر به ايران بازگشته باز هم والي آذربايجان شد. پس از مدتي والي فارس شد و پس از سه سال بار ديگر (سه بار پياپي) مقام وزارت يافت و در سال 1297 ش براي بار سوم والي آذربايجان شد. در همين زمان بود که واقعه قتل شيخ محمد خياباني پيش آمد و او عامل اين واقعه معرفي گرديد. پس از کودتا با سيد ضياء از در دوستي درآمد. در دوره چهارم انتخابات مجلس نماينده مردم تهران شد، اما به خاطر نقشي که در قتل خياباني داشت، اعتبارنامهاش مورد تأييد نمايندگان قرار نگرفت. در سال 1301 وزير فوائد عامه و تجارت شد. و در سه کابينه پياپي مستوفي در سال 1305 باز هم وزير فوائد عامه و تجارت بود. و در ارديبهشت 1306 رئيس ديوان عالي کشور شد. از خرداد همان سال با موافقت رضاشاه نخستوزير شد و در شهريور 1312 از اين مقام برکنار گرديد و ديگر شغلي به او ارجاع نشد.
هدايت زبانهاي فارسي، عربي، فرانسه و آلماني را به خوبي ميدانست و با زبان انگليسي هم آشنايي بسندهاي داشت. از رياضيات، هيئت و فلسفه هم سررشته داشت. با فن گراورسازي و کليشهسازي و موسيقي آشنا بود. از او دهها کتاب و اثر علمي، تاريخي و ادبي بر جاي مانده است که برخي از مهمترين عناوين آنها عبارتند از: تحفهالآفاق، گزارش از بعثت تا ظهور موغول [مغول]، ميزان صرف در عروض، افکارالامم، سفرنامه مکه از راه سيبري ـ چين ـ ژاپن ...، گزارش، سفرنامه تشرف به مکه معظمه از طريق چين ـ ژاپن ـ آمريکا، بر من چه گذشت، طلوع مشروطيت گزارش ايران، گزارش ايران: قاجار و مشروطيت، رياضالعارفين، تحفه مخبري يا کار بيکاري، وخاطرات و خطرات.
هر چند همکاري نزديک او با حکومت رضا شاه و نقشي که در قتل خياباني داشت چهره سياسي او را به شدت مشکوک و غير قابل دفاع ساخته است، با اين حال آگاهان به امور او را فردي درستکار، پرکار، لايق، با سواد و البته لجوج، جاهطلب و بسيار مطيع در برابر قدرت مافوق دانسته اند.
حضور طولاني و ديرپاي او در مشاغل و مديريتهاي حساس و درجه اول اداري، سياسي و فرهنگي؛ مطالعات فراوان او در عرصههاي مختلف علمي ـ ادبي، فرهنگي، هنري، اجتماعي و تاريخي؛ و آشنايي با بسياري از امور سياسي، اجتماعي و فرهنگي ـ اقتصادي جهان آن روز از او شخصيتي چند بعدي و مجرب ساخته بود. همه اينها کمک ميکرد که او پيرامون جامعه ايراني در شؤون و سطوح مختلف به شناخت دقيقتري دست پيدا کند. او بخش قابل توجهي از دوران جواني و ميانسالي خود را در دوره سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه سپري کرد و به دلايل عديده از مجموعه مسائل فکري، سياسي، فرهنگي، مذهبي، اجتماعي، اقتصادي، آداب و سنن، روابط و ... جامعه ايراني شناخت قابل توجهي داشت. هدايت در تمام سالهاي پس از انقلاب مشروطيت در مشاغل و مديريتهاي حساس و درجه اول سياسي و اداري خدمت کرد و حوادث و رخدادهاي پس از کودتا و نيز دوران سلطنت رضا خان را به عيان درک و لمس کرده و در مقاطعي خود نقشهاي مؤثري ايفا کرده بود و از ناملايمات و بحرانهاي عديده سياسي و اجتماعي پس از شهريور1320 آگاهي داشت. وي با فرهنگ و مدنيت جديد غرب و روند رسوخ آن در کشورهاي مختلف جهان و به ويژه ايران و تبعات آن آشنايي بسندهاي داشت. حضور سلطهجويانه رقابتآميز و استعماري کشورهاي روسيه تزاري و سپس روسيه شوروي، انگلستان و نيز آمريکا در شؤون مختلف کشور را با همه تبعات سوءِ ناگوارآن براي مردم ايران در حافظه تاريخي خود داشت و همچنان که از نوشتههاي او بر ميآيد به ويژه فرهنگ، آداب و سنن ملي و مذهبي ايران زمين را به نيکي ميشناخت و با روايات و احاديث اسلامي و نيز قرآن کريم انس پيدا کرده بود. واپسين نوشتههايش در کتاب مهم او خاطرات و خطرات آشکارا نشان از آن دارد که او چاره درد و درمان مشکلات عديده سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي مبتلا به جامعه ايراني را پس از آن همه سرگرداني در بازگشت به خويشتن و تبعيت از آموزه ها، شعائر و فرهنگ مذهبي و ملي خود جستجو ميکند و به ويژه با تأسي به آيات الهي، تشبث و تقليد از مدنيت جديد غرب در شؤون و سطوح مختلف را در عداد بزرگترين اشتباهات تاريخي مردم ايران ارزيابي ميکند و بر اين با وراست که دين اسلام، مذهب تشيع و به تبع آن پيشوايان دين و نيز فرهنگ غني ملي مي توانند و بايد جامعه مسلمان ايراني را در شؤون مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي هادي و راهنما باشند. آنچه در زير ميآيد عين نوشتههاي مخبرالسلطنه دراين باره است که با عناوين: «بلاي تقليد، اما مدرسه، کارمند، مجلس شوراي ملي، جنجال در اطراف قانون اساسي، مطبوعات و روزنامه، باز هم چه بايد کرد، چند کلمه در انترناسيوناليسم، صلح، اتم را منفجر ميکنيم...، و خاتم کتاب و حسن مآب» تنظيم شده و تاريخ 21 مهر 1329 پايان بخش آخرين سطور آن است:
بلاي تقليد
تمدن و تربيت در مشرق سابقه دارد در مغرب در اکتشافات علمي و صنعتي پيش افتادند در اخلاق هنوز به مقام مشرقيان نرسيدهاند بلکه در مائه اخير که مذهب اهل حل و عقد ماترياليسم شد عقب رفتند تمدن بولواري بر تمدن لابراتواري غلبه کرد و آن تمدن ناچيز به ما سرايت. تمدن را به صورت گرفتيم کلا همان را عوض کرديم که رنگ تمدن به خود بدهيم در حوزه خواص مليت ما از دست رفت در مقابل هنرهاي لابراتواري بي سيم راديو هواپيما مستسبع شديم، رقص قمار شرب تظاهر به فواحش را ترقي دانستيم افکار بي پاي ماترياليسم را به خود راه داديم که امروز از بيداد آن همه جا غوغا بپا است و فرياد بلند. دور سر خود چرخ ميزنيم و نميدانيم چه کنيم يکي از مراحل رسيدن به راه عاقبت برگشتن از اين راه غوايت است که العود احمد و ما هنوز اندر خم يک کوچهايم.
ما زندگياي داشتيم ساده، آرام، بي دغدغه، خالي از بغض و تکلفات مزاحم، يک اطاق براي زندگي کافي بود در آن زيست ميکرديم، ميخوابيديم، غذا ميخورديم، امروز اطاق خواب معطل، تخت خواب اطاق ناهارخوري معطل، بساط تغذيه اطاق دفتر اطاق سالن حتي اطاق قمار لازم شده است براي تدارک به همين نسبت به حرص و دزدي افزوده .
سابق يک اطاق يا دو اطاق براي زندگي يک خانواده کافي بود اطاقها طاقچه داشت به جاي ميز و قفسه رف داشت که کالاي پس دستي را بالاي رف ميگذاردند (صندوقخانه) رختخواب را کنار ديوار، امروز تختخواب ميز صندلي نيمکت قفسه جا تنگ کن منزل لازم است، همۀ اين تکلفات زندگي را دشوار کرده است رشک و حسادت را بسيار و تلاش روزي را مشکل.
طمطراقي اگر بود در منازل مستور بود امروز در سينما، هتلها، رستورانها، قهوهخانهها و شيرينيفروشيها مکشوف و بر ملا است همه سبب رشک، حسد، رقابت و بدتر از همه تخريب زندگي خانواده و ترويج فحشا. لازم نيست کمونيستها بر سر نکاح به خود زحمت بدهند اين طرز زندگي روز بروز بالاتر خواهد رفت دزدي رشوه و حيزي دست بالا را خواهد گرفت.
خانقاهها هر جا داير بود زندگي وارستگان براي قوم سرمشق استفادۀ اخلاقي، از حرص و دويدن دنبال دنيا منصرف ميشدند و تسلي ميافتند حال آن همه از دست رفته است همت مقصور در استفاده از شهوات و نفسانيات است « جهد کن که از عشرت کام خويش بستاني» از شعر ديگر حافظ و امثال آن ياد نميشود.
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
تا سي چهل سال قبلاً به اصطلاح دموکرات نبوديم اما زندگي دموکرات داشتيم، اعيان و اشراف در مساجد در روضهخوانيها با عامه اصطکاک داشتند، دستگيري ميکردند، خرجها ميدادند، درب خانهها باز بود، سفرهها پهن، خانهاي نبود که در آن وسيلۀ پذيرائي ده الي بيست نفر از هر جهت فراهم نباشد حتي رتختخواب. خدمه از مرد و زن به حد خود قانع و راضي بودند فاضل ناهار در بار را در سبزه ميدان ميفروختند کمتر خانهاي بود که چهار پنج نفر را از مرد و زن جمعآوري نکند تا صد و دويست هم ميرسيد.
وزارتخانهها سفرۀ عام داشتند خلطه و آميزش زياد بود همه خرسند بودند از گوشه و کنار حرفهاي تازه را نفهميده به گوش مردم ميکشيدند و مورد اعتنا نبود. عنوان مجلس که پيدا شد سخنهاي سخيف و افکار کثيف در عنوان آزادي بي پيکر بر سر زبانها افتاد بتقليد تمدن بولواري و تفنن در بيعاري رشتۀ زندگي سادۀ خودمان از دست رفت و پا به دايره تجدد گذارديم آن دموکراسي حقيقي فراموش شد و فساد اخلاق بالا گرفت درب خانهها بسته شد، علاقهها گسسته، شکايات پيوسته، روز بروز بر تکلفات زندگي افزود و از تعيشات عمومي کاست. بين طبقات افتراق افتاد و از هر طرف تزريق نفاق شد کارخانه اگر داشتيم بازار ارسيدوزها بود باز هم العود احمد.
والذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سواء الدار آنانکه ميشکنند پيمان خدا را پس از پيوستن و ميبرند رشته رسيدن به امرالله را و فساد ميکنند در زمين لعنت او بر ايشان و براي ايشان بدي سراي ديگر خواهد بود (در همين سرا ميبينيم) وقت آن است که بگويم، اما از دل، اهدنا الصراط المستقيم.
حکايت ما حکايت آن مکتبدار شد که شاگردان روي مواعده گفتند جناب ميرزا خدا بد ندهد مگر کسالت داريد؟ امر بر جناب ميرزا مشتبه شد برخاست و از پي معالجه رفت. مرض را در ذهن ما تزريق کردند و مشتبه شدهايم تا رفع اشتباه نکنيم صحت نخواهيم يافت. مرض در ممالک سايره، آزادي و مساوات دروغي است در ولايت ما تعقيب تمدن و ترقي بولواري و تکلفات مضر.
نکاح که در اسلام مورد تأکيد بسيار است رو به تقليل است ان يکونوا فقراء يغنهم الله من فضله اگر ارتباط مرد و زن را بشود در تحت قانون آورد بهترين قوانين چه در آميختن چه در گسيختن قانون اسلام است (افکار امم صفحه 188) در ميان مترقيان روز بروز در کاستن است.
بواسطه رفع حجاب، در حقيقت حجب و قبول رسوم ناباب و تقليد هرزه گردان پاريس تکلف در لباس به جائي کشيده که عايدات مشروع و حلال هشتاد درصد وفا به ايفاي مد نميکند لباس صبح لباس ظهر لباس عصر لباس شب کفش و جوراب و کلاه همرنگ دامن.
مد چيست زعادت تو هر چه وارو
در کاستن موي ز طرف ابرو
تغيير برش بجامه و کفش و کلاه
رنگ غلط لب و سر انگشت و مو
سابق وسمه ميکشيدند سر انگشتان را حنا ميبستند چون پولي به خارج نميرفت وحشيگري بود حال که مبلغي گزاف به بهاي ماتيک ميرود نشانه ترقي و تمدن است.
خلق را تقليدشان بر باد داد
اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
بگوئيم مد هم وسيله انتشار ثروت است، در صورتي خواهد بود که از متابع داخله باشد نه از جنس خارجه و منحصر به ثروتمندان نه بلاي جان بي ثروتان بشود و مزيد رشک.
ازدحام زن در ادارات بر ضرر خانواده است مگر زنهاي جاي افتاده در بهداري و فرهنگ که مقتضي حفظ عفت و تجزيه مدارس دختر و پسر است.
مردها از بيکاري فرياد دارند زنها هم وظيفه خود را از دست داده پا در کفش مردها ميکنند يکي از جنگهاي آتيه جنگ زن و مرد خواهد بود زن بهتر است به وظيفه خود بپردازد. حرص به صادرات زنها را در خارجه بکار کشيد ما آن حاجت را نداريم صرف تقليد است با فکر شيطنت.
اما مدرسه
برنامه مدارس ما صحيح نيست هنوز يک مدرسه با تمام ملزومات نداريم و مدرسه زياد ميکنيم و افادهچي ناقص ميسازيم از هر طبقه در مدارس قبول ميکنيم و يک رقم تدريس. ادارات ما روز بروز پــر ميشود از اجزائي که طرف حاجت نيستند. چند سال است که مدرسه فلاحت داريم يکنفر که به حقيقت فلاحت بداند تربيت نشده است اگر هم ندرتاَ يکي چيزي آموخته است به آبادي ملک پدرش نپرداخته. شاگرد مدرسه فلاحت بايد از اولاد ملاک باشد دنبال فلاحت برود نه دنبال بازرسي فلان اداره و اگر از رعيت زادهها هم يکي به مدرسه ميآيد براي تعقيب شغل پدرش نيست در ادارهاي صندلي ميخواهد. در ممالک سايره محصلين قانون وارد خدمت دولت ميشوند از شعب ديگر موقوف به حاجت است.
ممالک مترقي براي هر حرفه، نجاري، آهنگري، خانهداري، آشپزي، خياطي و غيره مدرسه دارند مدرسه دستگاه کارمندسازي است نه مردمي که چهار کلمه از اينجا و آنجا ياد گرفته معطل بمانند مزاحم باشند. مدرسه در دهات بطرزي که برنامه مرتب است سبب خواهد شد که رعيت و زارع از دست برود همه در شهر بريزند و از دولت کار بخواهند مختصر بودجهاي که داريم بايد صرف مدارس شهري مفيد بشود در مرحله اولي طب، مکانيک، مهندسي، حساب و کارهائي که مشتري داشته باشند و پي کار خارج و آزاد بروند.
امروز از مدارس لازم مدرسه معلم سازي مهم است معلم نداريم مدرسه ميسازيم خصوص در حساب و رياضي و از همين جهت جوانان ما از رياضي گريزانند.
بجاي مدرسه در دهات به دستياري شاگردان مدرسه فلاحت فرمهاي فلاحتي ترتيب بدهند که نمونه باشد فعلاً به مراتب بهتر است. ميدانم مرا تخطئه ميکنند ليک نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند در دهات همان مکتبخانههاي ساده قديم کافي است. دستگاه نميخواهد.
سر دفتر برنامه مدارس ما بايد ديانت باشد آن هم در تحت نظر مردمان متدين روشن فکر که حقيقت ديانت و حکمت آن را بياموزند نه قناعت به سطحيات کنند و به متشابهات بپردازند.
يکي از کسان من که ليسانس گرفته است ميپرسد که حضرت فاطمه (ع) چه نسبت با حضرت حسين (ع) داشت تف بر اين معارف.
مدرسه بايد مربي اخلاق باشد حتي جوانان فاسدالاخلاق را خالي به پيشاني بنهد.
مولوي گويد:
تيغ دادن در کف زنگي مست
به که افتد علم ناکس را بدست
دزدهاي مدرسه ديده به کمک فنون علمي دزدي ميکنند.
دو طايفه امروز در جامعه مشتري مدارس ناقص هستند و قانع به خواندن بدون استطاعت امتياز صحيح از سقيم روزنامهنويس براي ازدياد مشتري و اهل فساد براي انتشار افکار ناهنجار و توليد وسوسه در افکار.
مدرسه بايد کارآگاهان سر بزير بسازد نه مفسدان سر به هوا. نيچه آلماني هم اگر خوش خيال بود عاقبتانديش نبود. اين را هم بگويم عالم به هر فني بيش از حاجت، وجود معطله خواهد بود.
ديانت ما نکتهاي از تربيت اخلاقي سياسي و اقتصادي فروگذار نکرده است، راستي درستي، مردم دوستي، ميانهروي، دستگيري، کسب روزي از راه حلال، آموختن علم، سياحت در آفاق و احتراز از فساد، عناد، تبذير، اسراف و مناهي.
فايدهاي که از توسعه مدارس بردهايم اين است که جمعي را از رشته خود منصرف کردهايم چند کلمه ناقص آموختهاند و بار بودجه مملکت شدهاند بدون هيچ نتيجه يا رفع حاجتي همه حريص در تلاش کسب ثروت نه ايمان دارند و نه وجدان نه بحدي قناعت. نه وقوف کافي به شغل خود.
مراقبت در اخلاق در مدرسه امري است مهم يک بد اخلاق جماعتي را بد اخلاق ميکند اخلاق فاسد مسريتر از اخلاق نيک است.
نديدستي که گاوي در علفزار
بيالايد همه گاوان ده را
کارمند
وظيفه دولت اين است که زندگي را ببرد روي سادگي بي آلايشي، ما مقلد علي (ع) هستيم ما را چه طمطراق تبذير و اسراف تا کارمندان تأسي کنند حسد، رقابت و رشک کم شود. حتيالامکان به بيتالمال کمتر زحمت بدهنداوحي الي داود انک نعم العبد لولا نأکل من بيتالمال وحي شد به داود که تو بنده خوبي هستي اگر از بيتالمال نميخوردي.
کارمندان دولت بايد افتخار به خدمت مملکت داشته باشند و خدمت مملکت بايد مقام احترامي داشته باشد مکنت و ثروت در آن مدخليت نداشته باشد و اگر ثروتمندي لياقت خدمت به دولت و ملت را داشته باشد به خزانه مملکت تحميلي نکند نه خدمت را براي تحصيل ثروت بخواهد کما نحن فيه. در عين حال بايد کارمند در معيشت آسايش داشته باشد و رعايت عائله او بشود که از تشکيل خانواده طفره نرود چنانکه در نظام براي هر فرزند مبلغي بر حقوق کارمند ميافزايند در ممالک سايره سفراء را از ارکان ثروتمند اختيار ميکنند که بيشتر از بودجه حفظ آبرو بکنند و ما....
در حال کنوني جا دارد دولت بين کارمندان با سواد و خط و بي سوادان با خطوط لايقرء امتيازي بگذارد ماشين تحرير خط را از بين برده است آنجا که به ماشين نتوانستهاند متوسل شوند بايد از رمل سر رشته داشت تا بتوان خطوط را خواند.
خط چنان به ز قلم راننده
که بياسايد از آن خواننده
اردشير به مبلغي محتاج شد تاجري تقبل کرد به شرط آن که پسر او را کار دولتي بدهند اردشير نپذيرفت که کارمند دولت بايد به شغل خود مفتخر باشد خريد و فروش نميشود و ثروت در آن معتبر نيست.
نه فقط وظيفه دولت است که به اقتصاد زندگي کند ثروتمندان را هم بايد از اسراف و خودنمائي منع کرد ثروت در راه تدارک ثروت صرف شود تا مردم مملکت مستفيض شوند و بي کار نمانند.
منع کسب ثروت ضرر جماعت است ثروت هر چه بيشتر بهتر ليکن بايد از راه حلال کسب و بحاجات مبرم جماعت صرف شود به تجمل و تعيشات نامشروع منابع ثروت مملکت را ضايع نکنند به اباطيل بيگانه به هدر ندهند ثروت در بانکها جمع شود و به مصرف توسعه تجارت و توليد منابع ثروت برسد ثروتمندان نباشند بانک نخواهد بود. مدارس، مساجد، حمام، پل، کاروانسرا و آباديهاي ديگر را در مملکت ثروتمندان کردهاند.
طبع ايراني تجملپسند و خودنما است مرد آخر بين بنده مبارک بنده است کلوا و اشربوا و لا تسرفوا
تجار ما هم از پيکر در رفتهاند سابق معروف بود نان بشيشه ميماليدند و تجار معتبر به قاطري قناعت داشتند امروز ميز شام و ناهارشان از هر کس رنگينتر است تختخوابشان مزينتر و اتومبيل نمره اول را سال بسال عوض ميکنند رقابتي شده که مردم خانه ملک و کالا را ميفروشند و اتومبيل ميخرند که از گردشگاهها استفاده کنند همه معايب بر ميگردد روي زندگي طمطراقي و انصراف از تقوي، تقليد معيشتي که امروز جهان را مستأصل کرده است.
در زمان ناصرالدين شاه تا اواخر درشکه منحصر بود به دربار و چند نفر از اعيان، سايرين حق سواري درشکه نداشتند پدرم اواخر درشکه داشت اما اخوان اجازه سواري نداشتيم مسافات دور را با اسب طــــــي ميکرديم از علماء اول کسي که درشکه سوار شد مرحوم سيد عبدالله بهبهاني بود و باز سالها علماء مرکبشان قاطر بود.
حال در خيابان رديف اتومبيل ايستاده راه بر عبور و مرور مسدود است تصور ميکنيم پيش رفتهايم. بلي! حاجت به وسائل نقليه افزوده ليکن بايد عمومي باشد وسايل عمومي را بايد تميز و مرتب کرد که مجبور به تدارک خصوصي نباشيم و به اين اندازه سرمايه مملکت را به خارج نفرستيم. معايب بسيار است همه ميگويند و مينويسند و به گوشها باد است.
فساد چرخ نبينيم و نشنويم همي
که چشمها همه کور است و گوشها همه کر
مجلس شوراي ملي
مردم يونان مردمي بودند مهاجر به طرز ايلات رئيس بر خود اختيار ميکردند و گردن به فرمـــــــان او مينهادند، شجاعت و طلاقت لسان مردي را روي کار ميآورد، سابقه سلطنت و خانواده چون ممالک باستاني نداشتند چنانکه گفتيم سولون حکيم دستوري داد و پريکلس به موقع اجراء گذاشت ملت را شريک حکومت کرد از آن جا دموکراسي پيدا شد. مردم آتن معدودي بودند همرنگ و همسر نه تباين بسيار در زندگي بود نه پيچ بي شمار در سياست. روز بروز حاجات متشتت شد و سياست گره برداشت ملل امروزه آن گوه مداخله در امور مقدورشان نيست مجلسي که برقرار کردند شرکت جامعه در آن ميسر نيست جمعي از مبرزين هر طبقه بايد انتخاب شوند و ناظر اعمال هيئت اجرائيه باشند با اوضاع امروزه نميتوان در سياست تنها رفت، پيشآمدها و سياستهاي متضاد چون سيل ملل را با خود ميبرد اگر حکومت ملي بود جنگ نميشد.
ما هم روي پيش آمد مجلس ساختيم و به واسطه عدم آشنائي باين اساس تکي را اختيار کرديم که قالب قدم ما نبود پس از چهل سال هنوز ملت تصور صحيح از حکومت مجلسي و حکومت شورائي ندارد. نمايندگانمان هم. ديانت ما امر به شور ميکند و شاور هم في الامر يا امر هم شوري بينهم وارد است شوراي ما با شور آيه فقط در لفظ مشترک است.
ما شکايت داشتيم از استبداد دولت با طرز انتخابات و نبودن ثالثي در ميان، گرفتار استبداد غير مسئول شديم دولت هر چه بود در انتظام امنيت و آسايش مسئول بود مجلس در کارها به سوداها انگشت ميکند و مسئوليت هم ندارد به اغراض شخصي و انگشت غير هر دم تزلزل در دستگاه دولت مياندازد و امور نزديک به هرج و مرج است.
دولتهائي که ميآيند روي سازشهايي است، سياه و سفيد که در عمل عهود مورد اجرا پيدا نميکند منجر به تغيير ميشود، صلاح و لياقت مناط نيست، وزرا هر قدر توانا باشند فرصتي ميخواهند تا اشتباهات خودشان را اصلاح کنند.
عندالواقع بيشتر وکلاي ما موکل ندارند و علت در طرز انتخاب است که امروز همه جا مضر اضطراري است و در مملکت ما مضر اختياري.
حکمت مجلس شوراي در مصالح مملکت بود در اين مملکت وسيله رسيدن به مقام و استفاده از منابع دولتي يا ملتي است مصلحت در کار نيست و گاهي حرفهاي حسابي زير زانو ميرود، دولت اکثريـــت را ميپايد براي چند روزي رياست، اکثريت با دولت همراه است براي استفاده از هر قبيل، جا انداختن دوستان، تلافي با مخالفان و بردن منابع دولتي ارزان.
ميگويند ارادۀ ملت، ملت آرزوش امنيت و آسايش است که ميداندران بايد تدارک کنند و همه اشتباهات را به اسم ملت اينان کردهاند ناحق ميگوئيم ناحق ميجوئيم از حق چه انتظار داريم.
دولتهاي به اصطلاح دموکرات اقلاً حق انتقاد به سياست پژوهان ميدهند اينک در عنوان مساوات طرزي هم به شيوه دوره فراعنه شايع است که از بطون قصور عالي امر صادر ميگردد و مردم ميبايست تعبداً به نان و آبي ساخته گنبدهاي هرمان را برپا کنند مردم قبط دو فرقه بودند قومي زباندار قومي زبان بسته.
وزير مختار آذربايجان قفقاز پس از آن که باکو به تصرف شوروي رفت عزيمت ترکيه کرد روزي نزد من آمد و دو ساعت صحبت کرد و من گوش دادم آخر گفت شما باري از دل من نميتوانيد برداريد اما متشکرم که به صحبت من گوش داديد و آن چه در سينه داشتم گفتم و اين از براي من تشفي اي بود واي به حال مردمي که نتوانند درد دل خودشان را اظهار بکنند.
پزشکان سياسي در دياگنستيک (تشخيص مرض) همه وقت اشتباه کردهاند و هيچ گاه قدر شربت نگاه نداشتهاند اين است که مزاج ملل رو به صحت نميگذارد افراط است و تفريط .
طبع حکومت شورائي تشکيل احزاب پيش آورد، حيدري و نعمتي رسميت يافت، اختلاف رفت روي بهره از سفره صنعت و نسبت استفاده جنگ طبقاتي در انداختند صدق رسول الله (ص) لايؤمن احدکم حتي يحب لاخيه المؤمن ما يحب لنفسه ايمان نياوردهايد هيچيک (يا امنيت نداريد) مگر آن که بخواهيد براي برادر مؤمن خودتان آن چه را براي خود ميخواهيد وقت است که رو به حزبالله بياوريم ان حزب الله هم الغالبون از تجمل بايد کاست و رضاي مستمندان را بايد خواست و بر شيطان نفس لعنت فرستاد ان الشيطان لکم عدو فاتخذو ه عدواً انما يدعو حزبه ليکونو من اصحاب السعير .
به شهادت تاريخ دستهبنديها و تشکيل احزاب و تلاش در بدست آوردن حکومت جز نفاق و شقاق نتيجه نداد پايه زندگي را بر صنعت و تدارک معاش را از راه صادرات خواستند و اين در تعقيب اشتباهات چهارگانه اشتباه پنجم است. اروپا صادر کن امريکا صادرکن، آسيا در تدارک، مگر عقبماندگان افريقا و جزاير دريا چه اندازه استطاعت خريد دارند آن جا هم دست به کار خواهند گذارد بايد در صادرات که در آتيه مبادله اجناس خواهد بود اندازه و انگاره به دست آورد و بيشتر به زراعت پرداخت و مهاجرت بي توپ و تفنگ.
جنجال در اطراف قانون اساسي
در اطراف تغييري در قانون اساسي بسيار گفتند و روي اقوال عمرو و زيد مصلحت را خلاف مصلحت شمردند قانون اساسي البته محترم است خصوص قانون اساسي ما که پايه بر اسلام دارد در اساس تغييرپذير نخواهد بود به اقتضاي وقت در قرآن هم بدا حاصل شده است ( در فروعات) بقره آيه 100 آنچه از آيات برگردانيم يا فرو بگذاريم ميآوريم بهتري يا مثل آن را.
فصل مکتوب حفظ مصلحت نيست فحواي عام و خاص نگاه دار مصلحت است ديديم که بساط باغ شاه جلوگيري از اعاده مصلحت نکرد و ديديم که خستگي از هرج و مرج و تدارک امنيت و پيشرفت امور در نتيجه ديکتاتوري بيش و مجلس را بر سر تسليم آورد.
تمام اصطلاحات شايعه در معني لغوي نه مفيد است نه مضر در عمل مفيد و مضر ميشود تا نيت چه باشد و عمل چه. اجراي عدالت بايد خواست و از تقاضا فرو ننشست عدالت بي ديکتاتوري عاطل است و ديکتاتوري بي عدالت باطل. انحلال مجلس توأماً با صدور فرمان انتخابات راه ضررش مسدود است شاه مملکت قانوني با ملت بيدار بر خلاف مصلحت مملکت و ملت عملي نميکند چه بر ضرر خودش است پس نگراني نيست و کل يوم هو في شأن .
مطبوعات و روزنامه
روزنامه ميبايست جاي منبر را گرفته باشد. منبر به مداخله مردم بي سواد خاصيت خود را از دست داده بود روزنامه بدتر شد چون علف صحرا هر روز از زمين افکار ميرويد عده روزنامه و مجله از حد احصاء بيرون رفته است قليلي وقايع را مي نويسند بعضي معايب را با قدري فلفل مينگارند. اکثراً از کيسه صاحبان اغراض اداره ميشوند مجلات غالب شعر است در عنوان ادبيات بعض روزنامهها دلال فحشاء و وسيله تقاضا بوده عنواني به تهديد ميکنند مگر نيازي برسد و اغماضي بشود.
خواجه اسفنديار ميداني که بر نجم ز چرخ روئين تن
خرد زال را بپرسيدم حالتم را چه حيلت است و چه فن
گفت افراسياب دهر شوي گر بدست آوري ز زر دو سه من
گر فرستي تو ئي فريدونم ور نه آنکه نعوذ بالله من
روزنامههاي ما مطلب ندارند چون فحشاء، غيبت، تهمت و رذالت بيشتر مشتري دارد موضوع بحث است نميدانم مردم روزنامهها را خراب کردهاند يا روزنامهها مردم را در هر حال روزنامه بيش از حاجت داريم.
گاهي با مرکب سياه گاهي مرکب سرخ بعضي مغربي بعضي مشرقي، جنبه مضر بعضي مطبوعــــات ميچربد. اگر مقالات مفيد هم ميآورند مضر غلبه دارد نفسانيات و شهوت آميزي معقول را از بين ميبرد طبع ملت را به رذائل فحشاء و بي قباحتي جلب کردهاند.
يک طرف صحبت از ورزش است و تقويت اعصاب طرف ديگر صحبت از عشقورزي و تضعيف اعصاب بيشتر شاهنامه ميخواندند حالا ...
يکي در پاريس هر روز تفحص ميکرد کي مرده است و طبيبش که بوده است، اطبا را فکري ميبايست کرد، قرار گذاردند او را به وظيفه اي از اين اعلان منصرف کنند.
در سياست خارجه
قلم اينجا رسيد و سر بشکست مگر به خدا پناه ببريم قبل از مشروطيت و الغاي عهدنامه ترکمانچاي اساس در سياست رعايت دول کامله الوداد بود و کامله الوداد روي مدلول عهدنامه ترکمان چاي که از هر جهت خصوصاً اقتصاد دست ما را بسته بود در نامجات به کلمات دوستان استظهار انامل مودت و خاطر حق گزار برگذار ميشد از طرف ما به تصريح عجز و از طرف مقابل ريشخند پس از مشروطه آن عبارات مبدل به عمل متقابله شد من حقيري و در برابر تو کبيري.
مترنيخ صدر اعظم اطريش در مقابل نمايندگان خارجه سر فرود ميآورد گفتند شأن مقام شما نيست گفت ميخواهم سر نيزهها را پشت سر من ببينند بناي سياست به زور است چاره ما اصلاح احوال خودمان است و تا بتوانند سنگ در راه مياندازند.
بلي پس از جنگ اخير صحبت از منشور آتلانتيک و منشور دول متحد و سازمان ملل ميرود متأسفانه بين مشترکين در آن پيمانها اتفاق نيست و بوي صلحي نميآيد آشوب در تمامي ذرات عالم است تا خدا چه خواهد «مگر آن شهاب ثاقب مددي کند سها را » روي مرز مروت و مدارا مشي بايد کرد و بهانه خشونت بدست نبايد داد.
گيوم اول به گيوم دوم همان وصيت را کرد که نظامالملک به پسرش ، آن در معضلات سلطنت اين در اشکالات و خطرات وزارت هر دو از شغل خويش مذمت کردند که بايد دروغ گفت خدعه کرد و مظالم بر گردن گرفت.
باز هم چه بايد کرد
قل ما اسئلکم عليه من اجر الا من شاء ان يتخدالي ربه سبيلا بگو اجر از شما نميخواهم مگر هر که ميخواهد بگيرد راهي به سوي رب خود. قصد من از ديانت روح ديانت است و روح همه ديانات خوبي، مهرباني و دستگيري است. اسلام جامع است با مزيداتي و تشخيص کيفيات از براي حفظ روح بايد بدن را سالم نگاه داشت صورت را از دست نداد رنجهاي بدني راحت روح ميبخشند.
بشر مريض است گرفتار لرزه و تشنج، دواي لرزه گنه گنه است و گنه گنه تلخ. ديانت تلخيها را به قند آلوده ميکند و آرامش روح ميدهد تا آنجا که شکايتها به رضايت ميکشد که وراي آن هيچ نعمت نيست.
آدميزاده طرفه معجوني است از فرشته سرشته وز حيوان
گر کند ميل اين شود کم از اين ورکند ميل آن شود به از آن
حيوان عيشش بخور و خواب است فرشته به مقامات روحاني و تا روح آرامش نداشته باشد شخص آسايش ندارد مغربيها عرفان را از دست دادهاند.
و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب آن که بزرگ شمارد دستورات خدا را همانا از پاکي دل است.
خصايل بشر بعضي غريزي و طبيعي است بعضي کسبي، غريزي احساسات است و اخلاق کسبي صنعت و علم و اخلاق مسري است بد يا خوب، به تربيت و مراقبت ميشود از بد کاست و بر خوب افزود در مدارس و محافل بايد مراقبت تام داشت و اخلاق و آداب را از موضوعات مهم شمرد به نظافت، نزاکت، ادب، اقتصاد و نگذراندن وقت به بطالت نظر داشت ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.
چند کلمه در انتر ناسيوناليسم
که قصد اداره امور بينالمللي است. سابق امور مشترک تحت قواعدي مقبول ملل منظور بود چون تلگراف، پست، روابط، مراوده، تجارت و مسافرت امروز کار کشيده است به مداخله در شخصيات، تحريک طبقات نسبت به همديگر، به عنوان حمايت دموکرات بر ضد سرمايهدار يا بيبضاعت در مقابل ثروتمند و جمع حاصل مساعي ملت در دست دولت و صرف آن به اداره زمامداران بيشتر براي رفاه خود و تبليغات، تجهيزات و جهانگشائي به صورت خيرخواهي، ملت طرف شور است اما حق نفس کشيدن ندارد (فضولي موقوف) دموکراسي معنيش اين بود که همه رأي داشته باشند، سوسياليسم برگشت روي آن اصل که هيچکس رأي نداشته باشد ديکتاتوري در اشد استبداد و خفه کردن عامه، منکر نميشود شد که زمرهاي از اصول مبوب حق است و اختلاف مسکين و غني بيرون از حد اعتدال، متمکن از اداي حق مستمندان خودداري کرد تيشه را به قصد قطع ريشه برداشتند بغض و کينه جلوهگر شد. رعايت اخلاق، عادات، مشرب و عقايد در اين تعديل نمي کنند و اين معني است که در را بر صلح بسته است زندگي و معيشت کل فرق از قطبين تا خط استوا بر يک منوال به سليقه و دستور يک مرکز محال است و کوشش بي فايده البته من بپوشم من بخورم من برقصم تو تماشاکن طريق نيست با هم بپوشيم باهم بخوريم و بي جا نرقصيم راه صلح است لاضرر ولاضرار.
در مملکت ما عدهاي عاجزند آنها را بايد به اندازه جمع آوري کرد و به کاري باز داشت امر بر ميگردد به زارع و کاسب.
اما زارع در مملکت ما شکايت ندارد و تزريقاتي که کردند مؤثر نيفتاده چه مزدور نيست محصول تسهيم ميشود روي اسهام تن، بذر ، افزار (گاو گاوآهن) خاک، آب، تن و بذر و افزار با رعيت است و سه سهم ميبرد آب و خاک با مالک و دو سهم ميبرد. تعمير ابنيه، تنقيه قنات و پرداخت ماليات با ارباب است اراضي ملک قرا پشک است يعني زميني که در قرعه به هر رعيتي افتاد موروثاً به اختيار او و اعقاب او است و اگر تجديد پشک بشود با رضايت است. رعيت ميداند محصول چيست و به او چه ميرسد و ارباب (صاحب آب و خاک) چه ميبرد و اين قاعدهاي است که از هفتصد سال قبل گذارده اند.
کاسب بر دو قسم است زمرهاي به جمع و خرج خود کسب ميکنند ( کسب فرادي) ايشان روي بازار متاع خود حساب کار خود را ميکنند.
زمرهاي در کارخانهها کارگرند اگر شکايتي است راجع به اين جماعت است اينجا هم بايد قاعده تسهيم برقرار شود و صاحب سهم اينجا سرمايه، افزار، مخترع (طراح)، مدير، کارگر است نسبتي بايد با ملاحظه حوادث در کار آورد و از پنج سهم بفراخور حال هر يک سهم ببرند البته اين تسهيم به سادگي تسهيم در زراعت نيست تدارک مصالح ميخواهد و زحمت پيدا کردن بازار، کارگر بايد وارد حساب باشد تا خودش را در نسبت مغبون نداند و خواهد دانست که عرضه و تقاضا و گردش بازار اجرتها را محـــــدود ميند، اجناس در رقابتها ارزش فروششان محدود است باز بيکار و بيمار سهم دارند رؤسا بايد از اسراف بکاهند و زندگي مشروع و به تقوي بنمايند و اين اصول چنانکه حلاجي کرديم همه در احکام قرآني ملحوظ است مع شيئي زايد.
سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميکرد
با يکي از رفقا در برلن به مغازهاي رفتيم ميخواست زير پيراهني کشباف بخرد فروشنده چند رقم آورد به قماش مختلف نپسنديد و بهتر ميخواست گفت روزي يک نفر امريکائي به حجره آمد جوراب خواست همه رقم آوردم و قانع نشد بهتر ميخواست من هم از همان رقم آخر آوردم و قيمت را دو برابر گفتم راضي شد حدي براي بهتر بايد قائل شد.
تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آنچه امروز ميگويند و ميخواهند سه چهار قرن پيش عنوان و تعقيب شده بود هيچ يک از شهرهاي بزرگ آباد نميشد که حال از نظر مي اندازند و اختراعات و مکاشفات صورت نميبست چه اندازه ذوق شخصي و استقامت افراد در رسيدن به مقصود صرف ثروت بکار رفته است تا تمدن امروزه حاصل شده است مسلکهاي جديد بلاشبهه به انحطاط خواهد کشانيد.
در خانههاي ساخته منزل گرفتن و کالاي موجود را تقسيم کردن سهل است آباد کردن مشکل وقتي مردم را روي حرفه چهار طبقه سولن حکيم اداي ماليات را مأخذ قرار داد آنکه براي مملکت بيشتر ثمر داشت برتر شمرده ميشد. آنچه بگويند بشنو و باور مکن که در جماعت از طبقات گزير باشد چون چنين است بايد معيشت را مرتب نهاد و از اسراف در زندگي در حدودي منع کرد که ثروت به باطل صرف نشود و همه به نسبت مستفيد باشند در کمونيستي هم طبقات محفوظ است.
صلح
اگر پيل زوري و گر تيز جنگ به نزديک من صلح بهتر که جنگ
جنگ در ابتدا با چوب بود و سنگ، شمشير و منجنيق و کشکنجير هم بمرور در کار آمد يونانيان آتش را هم به ميدان آوردند در شاهنامه هم داريم:
يکي آتشين ديگ انداختند زمين از نريمان بپرداختند
هانيبال بوته به شاخ گاو و گوسفند بست آتش زد و رها کرد روميان جادوئي پنداشته فرار کردند.
چون بشر پا به ميدان ترقي و تعالي گذارد توپ و تفنگ پيدا شد اينک که تمدن در فوق ترقي و تعالي است (دموکرات بي غل و غش) کار به گاز مختنق و بمب اتم کشيده است. در مقابل انسانيت استعمال گاز خفهکن را منع کردند و بجاي آن بمب اتم بکار ميبرند که در يک لحظه شهريرا زير و رو ميکند و تا مسافت بسيار اختناق ميآورد. در حمايت آزادي از هيچگونه ويران کردن آتش زدن و گروه گروه مردم بي طرف را فاني کردن خودداري ندارند همه به خاطر دموکراسي که تازه پي آن ميگردند که پايه اداره امور است به مصلحت نسبي عامه قدما بر آن بودند بقول سعدي :
چو شمشير پيکار برداشتي نگهدار پنهان ره آشتي
اين دقيقه در اين دوره تمدن از مد افتاده است بتصور کندن ريشه فساد ريشههاي افسد مينشانند.
علي عليه السلام ميفرمايد لاخير فيمن لايألف و لا يؤلف خير در کسي نيست که نه دوستي بکند نه دوستي بپذيرد، در جنگ اخير عنوان صلح شد و نپذيرفتند.
تا مناسبات روي امر و اطاعت است به عبارت ديگر جبر اميد توافق بالاراده نيست يک طرف غلول است بايد مناسبات برود روي همکاري و مفهوم معاضدت و ياري تا کارها بصلاح بيفتد اختلافات سر لحاف ملانصرالدين است بايد لحاف را به عدالت تقسيم کرد تا نزاع بر طرف شود متأسفانه امروز همه صحبت روي صنعت است و ابتلاي کارگر. اين اختلاف چنانکه گفتهام از غرور و غلو در صنعت پيدا شده است و روز به روز در تزايد است طرحهائي که ريخته ميشود موقتي است. ترکت الري في الري مرد آخر بين مبارک بندهاي است. قول ژان ژاک روسو را ياد کردهام افکار امم صفحه 175 همان روز ميبايست فکر امروز را کرد و امروز فکر فردا را، عمر ملت دراز است شاهين ترازوي صادرات روز بروز بر تزلزل ميافزايد و عرصه بازار تنگ ميشود.
اتم را منفجر کرديم نوبت عقده حرص و حسد است
امناء و عقلاي با نام نشستند و عهد بستند که به اراضي غير، نظر نداشته باشند و هر قومي را به حال خود بگذارند که بدأب و ذاکان خرد خود را اداره کند اگر دروغ بود چرا گفتند و نوشتند اگر راست بود چرا به وي صلح نميآيد. نيست مگر حرص جهانگيري اينجا هم تعليم قرآني فايق است و حاکي از نيات ما کان لنبي ان يکون له اسري حتي يثخن في الارض تريدون عرض الدنيا والله يريدو الاخره والله عزيز حکيم پيغمبر را سزاوار نيست که چشم به اسير (مال) داشته باشد تا خون بريزد در زمين، شما متاع دنيـــا را ميخواهيد و خدا آخرت را ميخواهد و خدا غالب و داناست.
سعديا بسيار گفتن وقت ضايع کردن است وقت عذر آوردن است استغفرالله العظيم
خاتمۀ کتاب و حسن مآب
خطرات دوران را بسر آوردم زير و بالا بسيار ديدم زشت و زيبا بسيار شنيدم شکر خدا را موفق شدم لابلاي خدمات موظف هم وطنان را يادگارهائي ادبي به دفتر بياورم و اگر گاهي بي ادبي شده است و قلم سرکشي کرده است عذر ميخواهم و عذر عند کرام الناس مقبول هيچگاه فرصت را از دست ندادهام و در قصيدهاي گفتهام :
نيست زوال در جهان جزبزمان واين بدان سود کني تويازيان فرصت تو است اسپري
جد من رضاقلي خان هدايت گوشه خلوص را بر مسند جلوس ترجيح ميداد اوقات را همه به قدم و قلم در خدمت به علم و ادب برگذار کرد پدرم اساس تلگراف را برقرار .
تلگرافخانه معبر اسرار بود و مطمح انظار به حسن اداره که در آن دوره نظير نداشت با توجهي که ناصرالدين شاه بدين اداره داشت مقام اعتمادي بسزا حاصل کرده بود که هيچيک از ملازمان را نبود.
اين بنده در عنفوان جواني بخدمات شخصي وي بسر بردم شبها به مصاحبت او مفتخر بودم و از فرمايشات او مستفيد ميشدم شبي فرمودند ميرزا حسين خان صدراعظم تلگرافخانه را وسيله تأييد کار خود ميخواست و من در محظور بودم با من پيچيدگي ميکرد تا آنجا که سفارت روس را به شکايت از جريان اداره تلگراف برانگيخت و طرح سعايت ريخت شکايت را مستقيماً تقديم شاه کرده بود پشت پاکت که نزد من ضبط است دستخط شده است اين عرايض بايد با اطلاع مخبرالدوله به عرض برسد. جواب پدرم هم که نزد من موجود است دندانشکن بود نه از آن گونه که بتوان به سفارت گفت مکتوبي از ميرزا حسين خان دارم که از پدرم خواهش ميکند، از سفارت روس ملاقاتي بنمايند و ايشان نپذيرفتهاند که لون تصديق به خود نگيرد. منجمله در اين موقع فرمودند نه سال دچار دسيسه هاي صدارت بودم و در آن اضطراب نگران.
او همه اسباب را براي آزار من داشت من چه داشتم فکر کردم ديدم من يک وسيله بيشتر ندارم و آن «نخواستن» است و با حربه نخواستن موفق شدم.
اين کلمه نخواستن در دوره زندگي مرکوز ذهن من بود اگر به مشکلات معضل برخوردم و برخوردار شدم که رخت آبرومندي از ورطه خطر بدر ببرم به طفيل اين کلمه بود در «بر من چه گذشت» گفتهام :
نه از رشوت مرا فلسي است در خوان نه از ذمه مرا خاري است بر تن
اينک در گوشه دروس به خاطر جمع زندگي سادهاي دارم هنوز قوت قلمم هست و از دســــــت نميگذارم پس از فروش بضاعت موروث خانه شهر و مزرعه شهريار سه دانگ دروس به ملکيت من درآمد دو دانگ و نيم آن را حبس اولاد ذکور و موقوف بر بعض امور خيريه کردم نيم دانگ را به اختيار خويش گذاردم اخيراً اراضي آن نيم دانگ را فروختم و بعض عمارات ساختم که اجاره آنها کمک به اداره زندگي من ميکند در بدو امر از اين مبادله دلتنگ بودم اينک ميبينم مصداق من يتق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب بوده است.
به حکم پيش آمد طرحي ريخته شد که از هوائي اراضي دروس علاوه بر منافع مزروع انتفاعي برده شده باشد اين فکر براي من آمده بود که به اجاره از هوائي آب و خاک استفاده به مصلحت عام بشود سرمايــه ميخواست و موجود نبود. آقايان احمد روستا و کاظم امامي به اتفاق آقاي حسينقلي کمال هدايت نزد من آمده عنوان کردند با معزي اليهم قراردادي در بين گذارده شد که آن اراضي را به مدت طولاني به اشخاص اجاره بدهيم عايدات تخميني معامله بنظرم لقمهاي ناهموار و هضم آن دشوار آمد مگر سروشم بگوش هوش بر خواند که هان فراموش مکن که به لا تأکلو اموالکم بينکم بالباطل دلالت کرده و صحبت از وفي اموالهم حق للسائل و المحروم.
قرار شد سالي دوازده هزار تومان (120000 ريال) سهم منافع آب و خاک به موقوف عليهم برسد بقيه مالالاجاره به مصرف ساختمان مريضخانه 50 تختخوابي که 25 تختخواب مجاني باشد، مسجدي به اندازه و حمامي به طرح تازه برسد و بعدها نگاهداري شود.
شکر کردم که واعظ غير متعظ نبودهام آقايان امامي و روستا آن استطاعت را نداشتند امامي خارج شد انديشه بود که آن نيت انجام نپذيرد دست توفيق و دلالت آقاي ابوالفتوح علوي نعم الرفيق آقاي غلامعلي چيتساز را که شخص با شرافت و مؤيد به سعادت است به مساعدت بر انگيخت همت انجام اين امر نمودند اينک از مراتب سه گانه مريضخانه به بهتر اسلوب و مصالح مرغوب دو مرتبه انجام يافته است اميد است انشاء الله ختام آن را به چشم ظاهر بنگرم و تشکر توفيق را به زبان بجا آورم و انشاءالله حاجتمندان برخوردار شده از باني يادي خواهند نمود به تاريخ 21 مهرماه 1329 .
کس نماند دير در اين کهنه دير خير بادت گر کني يادم بخير
من در اول مهر 1345 در روستای عبدآباد از توابع شهرستان شیروان (استان خراسان شمالی) متولد شده ام . از شهریور 1374 بدین سو به صورت تمام وقت به تحقیق و پژوهش در باره تاریخ معاصر ایران اشتغال داشته ام . اکنون که این مطالب را می نویسم ، روز جمعه 12 خرداد 1391 است . تاکنون حدود 20 عنوان کتاب نوشته ام که 12 عنوان آن چاپ و منتشر شده است . بقیه کتابهای تالیف شده در نوبت چاپ و انتشار قرار دارند . تاکنون حدود 400 عنوان مقاله در باره موضوعات مختلف تاریخ معاصر ایران نوشته و در فصلنامه ها ، ماهنامه ها ، روزنامه ها و فضای مجازی (اینترنت) منتشر کرده ام . برخی از کتابهای من در جشنواره های کتاب به عنوان "اثربرتر" انتخاب شده اند . فهرست اکثری از کتابها و مقالات منتشر شده من در همین وبلاگ قابل مشاهده می باشد . به تدریج ، سعی می کنم محتوای برخی از مقالات منتشرشده خود را در همین صفحه به علاقمندان تاریخ معاصر ایران ارائه بدهم . البته بسیار شادمان خواهم شد ، مخاطبان و خوانندگان محترم دیدگاههای خود (پیشنهادات و انتقادات) پیرامون مقالات و مطالب ارائه شده در این صفحه را با نویسنده در میان بگذارند . بدون تردید ، نظرات صائب و سازنده ، راهگشای نویسنده این سطور خواهد شد .